آتنا از تولد تا ...

همیشه باهات می مونم. خاطرات کودکیت تا زمانی که بزرگ بشی رو اینجا می تونی پیدا کنی

آتنا از تولد تا ...

همیشه باهات می مونم. خاطرات کودکیت تا زمانی که بزرگ بشی رو اینجا می تونی پیدا کنی

نام گذاری (قسمت دوم)

تا اینجا رسیدیم که به دنیا اومدی. 

تو بیمارستان وقتی گفتن اسم دخترتون چیه گفتم یاس. 

 بابایی هم چون هنوز داغ بود و من براش عزیز بودم چیزی نمی گفت. 

 البته از اونجایی که تو این بلاد خارجی تلفظ «آ» وجود نداره این اسم به صور زیر توسط کارمندان بیمارستان بیان می شد: 

 

۱- یَس 

۲- یَز 

۳-جَس 

۴-جَز 

 

به این نتیجه رسیدیم که باید اسمت عوض بشه. 

 

ادامه در قسمت بعد ...

خدایا شکرت

تَختمون حدود 1 متر از زمین فاصله داره.

با صدای گوروپ از خواب پریدم.  

اگر کسی اونجا بود حتما بالا پایین اومدن قفسه سینمو با ضربان قلبم می دید. دنبالت گشتم.

 هیچ صدایی نمی اومد. یا ابالفضل.

دیدم افتادی روی زمین.

پستونکتم توی دهنت بود

و یه بالشت کلفت زیر سرت.

داشتی تو چشمام نگاه می کردی و می خندیدی.

خدایا صد هزار مرتبه شکرت....

نام گذاری (قسمت اول)

تا وقتی به دنیا نیومده بودی از جنسیتت خبر نداشتیم. 

(چون تو اینجا که ما زندگی می کنیم بک بار بیشتر سونو نمی دن.)

می خواستم اگر دختر شدی اسمتو بذارم یاس

(البته بابایی هم با این اسم موافق بود چون بیشتر احتمال می داد پسر باشی).

و اگر پسر شدی محسن (بابایی اصلا موافق نبود). 

نظر بابا این بود که اسمت باید یک اسم فارسی اصیل باشه. مثلا آریا. 

و من دوست داشتم اسمت یه ربطی به حضرت فاطمه داشته باشه. 

ولی چون بیشتر سختی های بچه با مامانشه و اسم فامیل بچه از باباشه خوب اسم گذاری حق مامان میشه دیگه ؟!. 

البته بابا با این حق کاملا موافق بود اما این اختلاف ها به صورت سرد وجود داشت تا به دنیا اومدنت. 



مناسبت

خیلی شعر و آواز دوست داری.  

اما از وقتی به دنیا اومدی هر وقت برات قرآن گذاشتم گریه کردی.  

فقط وقتی خودم برات بدون لحن می خونم گریه نمی کنی. 

ولی مشکل اینجاست که در این مواقع شروع می کنی به رقصیدن.   

بنابراین مجبوریم از روی اینترنت همیشه برات آهنگ بذاریم. 

 

این روزا از روی وبلاگ بعضی دوستان فهمیدم ایام فاطمیه است.  

خوب بالاخره فهمیدم مشکل کجاست.  

بچه به مامان باباش میره دیگه.

آدم بودن یا حیوان بودن؟

چند وقتی بود که از بیخوابی های طولانی و از اینکه تمام روز باید از تو مراقبت کنم خسته شده  بودم.

یک روز سرد زمستونی که صبح زود داشتم میرفتم سر کار (هوا حدودا -30 بود)

همسایمون رو دیدم که دو تا پسرهای کوچولوشو سوار ماشین میکنه ببره بذاره مهد.

یه لحظه از خودم شرمنده شدم.

بیشتر حیوونها بچه هاشونو از وقت تولد تا وقتی بتونن برای خودشون سر پناه پیدا کنن پیش خودشون نگه می دارن و با عشق ازشون مراقبت می کنن.

ولی ما ادما

همینکه بچه مون به دنیا می آد ... همه می گن بغلش نکن بغلی می شه و ... .

یه کم از حیوونا یاد بگیرم بد نیست.